کافه شلوغ | ||
|
سلاااااااااااااااااااااااام.به وب ما خووووش اومدین بدجور. همونطور که از اسم وب معلوم نیس(خخخخخخخخخخ)بدون هیچ هدف خاصی ساخته شد. میدونین همینجوری خوشی زد زیر دلم و یهویی تصمیم گرفتم بسازمش... دوباره می گم خوش اومدین... ادامه مطلب به نوشابه نارنجی میگین زرد به ماهی نارنجی کیگین قرمز . . . . . . . . با نارنجی مشکلی دارید؟؟؟؟؟
قاصدک ادامه مطلب ساعت ها ناهماهنگ اند، یکی صبح روشن یکی خوف شب کدام را باور کنم؟ این طلوع می آیی؟ یا باز باید بمانم در غم و درد هایم؟ گرچه می دانم همه ساعت ها دروغ می گویند نه صبح است نه قعر شب در این غروب فقط نا امیدی ست که شادی می کند... ادامه مطلب
از قديم گفته اند وقت طلاست، به عبارت ديگر : زمان = پول : معادله 1 همين طور گفته اند توانا بود هرکه دانا بود، يعني : توان = علم : معادله 2
مي دانيد که: زمان / کار = توان: معادله 3 با جاي گذاري معادله 1 و 2 در معادله سوم به اين معادله مي رسيم: پول / کار = علم که مي توانيم آن را به اين صورت بازنويسي کنيم: علم/ کار = پول بنابراين: Lim (پول) = ∞ 0→ علم يعني هرچه علم و سوادت کم تر باشد درآمدت بيشتر است، و اين هيچ ربطي به مقدار کار انجام شده ندارد ! !به عبارت ديگر وقتي علمت به سمت صفر ميل کند، پولت به بي نهايت خواهد رسيد حالا خودتان قضاوت کنید غوغا
During historic civil wars, when troops returned without any casualties, a writing was put up so all can see, which read "0 Killed". آيا ميدانستيد که: در زمان جنگهاي باستاني هنگامي که سپاهيان بدون تلفات از جنگ بر ميگشته اند پلاکاردي حمل ميکردند که روي آن نوشته بود: ریشه ی OKاز اين اصطلاح است. غوغا پلک هایم سنگین اند، چشمانت را ببند تا آرام اشک بریزم، امشب... با اشک هایم نشانت خواهم داد، که می بینمت، اما نیستی کنار من، درست مثل سراب، درست مثل ماه، نورت هست، دوری ات هست، دلتنگی ات هست، اما خودت... دقت کردین؟ درصد خیس بودن دمپایی، با احتمال جوراب داشتن شما رابطه مستقیم داره؟؟؟؟؟؟؟ از یارو یه آدرس می پرسن،خیلی سخت بوده، یکم فک می کنه می گه می شه نری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اعتراف می کنم بعضی وقتا اینقد جلو آینه خل بازی درمی آرم که با خودم می گم، اگه پشت شون دوربین داشته باشه، باید از این به بعد از تیمارستان براتون پست بزارم... چشمهایم که به اشک مینشینند، لبخندهایم را فرشتهها مینویسند.
دعاهایم، پرندههایی میشوند و تا آسمان هفتم پرواز میکنند.
و تا آستانه بخشش بیکران خداوند میآیم و از پلههای لغزنده غرور و گناه رو میگردانم.
تا لحظههای معصوم را بتوانم لمس کنم.
دست بر آستان الهی بسایم.
الهی!
اشکهایم را در این شبها نخشکان... دوست دارم آنجا باشم، در این شب خنک تابستانی، روی آن تیر چراغ برقی بنشینم، که لابه لای برگ های درخت کوچه مان خانه کرده است. دست هایم را مثل پروانه ای جلویش تکان دهم و سایه درست کنم... خندان بنشینم و برگ هایش را ببوسم. آنجا آواز بخوانم و خوشحال سرم را برقصانم، خوب می شد اگر، من هم پرنده بودم... یک قدم برداشت... تمام دنیایش را پشت پایش گذاشت، همه کَسش را پشت سر گذاشت، همه کسش یک نفر بود، که چاره ای جز ترک او نداشت. یک قدم برداشت... اما دلش را جا گذاشت، و احساسش را برنداشت، همان زمان که باد می ربود، همان زمان که بارانی نبود. یک قدم برداشت، و قدم به قدم از همه کسش دور شد، از دل و احساسش دور شد، همه دنیایش نابود شد... سلام علکم... حال شما؟؟خوش گذشت؟؟ می دونم دیره ولی یه هرحال عیدتون مبارک... وقتی یه آدم میــــــــگه همون یه نفری که برای اون همه کسه دستانم را رها نکن. دستانی را که در اوج تنهایی هایم، زانوی غم به آغوش می کشید.. به چشمانم زل نزن. وقتی چشمانم و چشمانت خیسند. تا غم دوریمان را بشویند. چه تلخ است، لبخند روی لبانت وقتی دلدار ام می دهی. نمی خواهم. آرامم نکن. وقتی با اشک روی صورتت، با حال زار چشمانت، وقتی صدایت می لرزد، وقتی دست و پایت می لرزد، باز نگران منی. نکن... فقط رهایم نکن. سه مرد تو دنیا واسم عزیزترینن: بابام،عکسش تو آینه،سایه اش... . . البته داداشم هم هستا...بگم. این چه وضعشه؟؟؟؟!!! تکلیف مارو معلوم کنین دیگه... مهمون میاد، به صورت تابعی از بزگتر و نزدیکتر و مهمون میشینن، آدم میمونه از کدوم ور چایی تعارف کنه. ای بابا... این را امروز فهمیدم. به آواز خودم گوش می کردم. که با صدایش ساکت شدم صدای یا کریمی که در حیاطمان آواز می خواند. وقتی که سراغ تقی را از موسی می گرفت. وقتی که مرا یاد خاطراتم انداخت... مدت ها صدایش را نشنیده بودم. این را امروز فهمیدم... سلام.با متن آهنگ کافه های شلوغ محسن چاووشی اومدم.نظر فراموش نشه لطفا...
اخ که چقدر خوبه، قدم زدن با تو
شرمنده می شوم. به خاطر کارهایی که با بسم الله شروع نمی کنم، ولی با خداروشکر تمام می شود... خدای من ممنون... چه کار باید بکنم؟ تو داری می روی و من... خنده ام می گیرد. من ماندم و در به دری هایم. سرگردانم، دنبال چیزی می گردم، تکه کاغذی، شعری، حتی عکسی که شاید... که شاید دلیلی برای نرفتنت باشم. اما چیزی دست مرا نمی گیرد. من ماندم و اشک هایی که با هم ندایی ناله هایم، باز هم نمی توانند مانع تنهایی ام شوند. می دانم... که از این پس باید حسرت این لحظه هارا بخورم. همان روز هایی که باید با عکسی سر کنم که تو امروز به آن نگاه هم نکردی، چاره ای ندارم. یا سر می کنم یا...
تلخ ترین زهری که می خوردم غذایی بود که با بغض فرویش می دادم. سخت ترین تصویری که می دیدم، صورتی بود که لابه لای اشک هایم برایش جا باز می کردم. و دردناک ترین بویی که به مشامم خورد عطر دستانی بود که دستانم را تنها گذاشت. می خواستم بعداز این، نه ببینم، نه بچشم، و نه احساس کنم. ولی یادش... چه غمناک است حس چشمی که اشک گرمش می کند چه دردناک است احساس صورتی که اشک نمناکش می کند و چه سنگین درد قلبی که اشک هم نمیتواند آرامَش کند و او می گرید...می گرید...و باز هم می گرید... در سکوتی که تنها صدای هق هق زجه هایش آن را می شکند و در خانه تاریکی که کسی نیست تا خود را میان دستانش بیندازد و غم دلش را در آغوش او جا بگذارد در هیاهوی بادی که با دستان باران اشکهایش را سرزنش می کند... سلام... من و یکی از دوستام عاشق جمله ها و صحنه هایی هستیم که ته دل آدمو خالی می کنن،از بس قشنگن. می خواستم اول تسلیت بگم روز عاشورا و ماه محرم رو،بعدم بگم عاشورا پر این صحنه هاست. دارم جدی میگم.نمی خوام کلیشه ای حرف بزنم... لحظه خداحافظی امام حسین(ع) و پسرش حضرت علی اکبر، لحظه پاره پاره شدن دل اماممون وقتی علی اکبرش پاشو رو زمین میکشید از درد... از قشنگ تریناشه. همه اینا ته احساسه،بیاین نامردی نکنیم و یکم واسه اون چیزی بجنگیم که بخاطرش این بلاها سر امام حسین(ع) و خونوادش اومد بیاین یکم قدرشناس باشیم...
یک روز از همین شب ها خورشید را خواهیم دید که بر فراز تمام تاریکی ها می تابد... و من راستی... من کجا خواهم بود؟ در دل ظلمت خواب؟ در هوای دیدن رویای دروغ؟ یا ژرفای روشنایی های صبح؟ من کجا خواهم بود؟ بيل گيتس، رئيس «مايکروسافت»، در يک سخنراني در يکي از دبيرستانهاي آمريکا، خطاب به دانشآموزان گفت: «در دبيرستان خيلي چيزها را به دانشآموزان نميآموزند». او هفت اصل مهم را که دانشآموزان در دبيرستان فرا نميگيرند، بيان كرد. به گزارش ايسنا، اصول بيل گيتس به اين شرح است: اصل اول: در زندگي، همه چيز عادلانه نيست، بهتر است با اين حقيقت کنار بياييد.
ادامه مطلب :شام حاضر است سیرم بغض خورده ام و این بغض به قدری هست که تا سال ها از غذا بی نیازم کند بغض من بغض دوری توست که گاهی باز می شود و گونه های دلم را خیس می کند. از تو دور می شوم،بی تاب تو می شوم و تو درتمام این مدت می بینی مرا می گویند دوستم داری... می گویند ادم را دوست داری ولی من همانم که می گویند؟ ترسم از ان است که از من برگردانی روی زیبایت را از ان می ترسم که دستان مهربانت،دستان خالی ام را نگیرند اما فقط همین نیست... ترس های دل من زیاد است مثل انکه ندانم اگر تو برانی مرا سر به کجا بذارم؟ خدای من... مسجود من... تو تنها پناه منی. شب هایی که دلم می گیرد نمازم را با چشم بسته می خوانم تا اشک هایم دل نمازم را نشکنند... مثل امشب که برکه دلم در تب و تاب است موج دارد و نا آرام است آنقدر که حتی فکر دریا هم نمی تواند رامش کند... ناچار حقیقت را دور می زنم آنقدر رویا برایش می آورم تا به خیال خوش خوابش ببرد... |
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |